رفتنم شده کابوس شعر عاشقونه
کابوس نیست با دستانی سبز ایستاده باید رفت تنها ... به کجا... باد پیراهن سبزش را به رقص می خواند باد... باد... باد... این زاده سیاه شب روی ان شراب کهنه میرقصد -پیچک تنت بوی خاک میدهد ...کابوس نیست ...باید... ب...ر...و....م
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۵۳ ق.ظ توسط ميلاد
|